پابدانا
سرزمین مردمان سخت کوش
سلام من محمد امیری هستم متولد 21 شهریور 1361در کرمان بنده در پابدانا زندگی کنم و در ابتدا از آقای صیادی تشکر می کنم که با این کارشون اجازه داده اند که بنده و امثال بنده که دلشون برای شهرشون تنگ شده خاطرات خود را در این وب بنویسند . آقای صیادی ممنونم بخاطر این کار و به همه ی دوستان پیشنهاد می کنم اینجا رو از دست ندهید بنده به آسانی وارد وب شدم و الان که ساعت 46دقیقه بامداد هست دارم واسه دوستانم و همشهری هایم بچه های گل پابدانا می نویسم من دلتنگی دارم چون الان در تهران مشغول کار هستم و الان چند ساله اصلا به شهرم پابدانا سر نزدم .شاید فکر کنی من که در کرمان متولد شدم اما بعد از چند ماهی پدرم برای کار به پابدانا رفت و ما هم در این شهر بزرگ شدیم . خاطره من از یک تفریح که با دوستانمان به باغ معروف عباس آباد است . سال 1377یا78بود که با دوستان قرار گذاشتیم بریم باغ عباس اباد با اقایان حسین موسوی حسن موسوی واحمد شهسواری و...؟اونم با پای پیاده خلاصه قرار شد هر کس یه وسیله بیاره منم قرار بود آجیل و خوراکی بچه هارو بیارن.در بین راه دو تا سگ گردن کلفت جلومون سبز شدن یکی از بچه ها که خیلی بلفی بود (که اسمشو نمی یارم)بلف زد من از سگ نمی ترسمو و....رفت طرف سگ هاو یه سنگ برداشتو زد به سگ ها حالا بدبختی نهار ظهرمون هم دست این آقا بود تا سنگ رو زد سگ اولی یه واقی کرد دیگه نگو ما که فقط داشتیم می خندیدیم به این دوستمون که چطوری غذاهارو ریخت و ال فرار چه می دوید مونده بودیم بخندیم سگ دوم رو بزنیم که گوشت ها رو شروع کرد به خوردن وایی تا ما نگاه کردیم همشونو خوردن و ما گرسنه به راهمون ادامه دادیم تا باغ رسیدیمو فقط داشتیم به این دوستمون می خندیدیم و از گرسنگی داشتیم می مردیم اخر سر رفتیم جای نگهبانی معدن هشونی با کارگرای شیفت یک که داشتن بر می گشتن برگشتیم خونه . امیدوارم دوستانم هر کجا باشند یادی بکنند و در این مکان با هم یاد خاطره ها بیو فتند بخدا خیلی دلتنگم همیشه میام اینجا شاید یه خاطره ایی از بچه ها ببینم بازم تشکر اقای صیادی . دوستا شماره واسه تماس ندارم ان شالله در آینده شماره می زارم خدانگهدار صفحه قبل 1 صفحه بعد |
||
|